کارن

یه دیوارم اما پر از پنجره...یه خورشیدم اما زمستونی ام...

کارن

یه دیوارم اما پر از پنجره...یه خورشیدم اما زمستونی ام...

این روزا دلت باما نیست...نگفتم چرا..( غم دریا)

توی ساحل روی شن ها قایقی به گل نشسته

یکی با چشمون گریون گوشه ای تنها نشسته

نگاه پر اضطرابش به افق، به بینهایت

ساکته اما تو قلبش داره یک دنیا شکایت

یک دنیا شکایت

توی چشاش حلقه ی اشک توی قلبش غم دنیا

منتظر به راه یاره تا بیاد امروز و فردا

باورش نمیشه عشقو همه دنیاش زیر

آبه تنها مونده توی ساحل زندگی براش عذابه

تنهایی براش عذابه

خاطرات لب دریا دیگه از یادش نمیره همه

دنیاش زیر آب و خودشم به غم اسیره

دست بی رحم زمونه عشقشو برده به دریا حالا

از خودش می پرسه میادش آیا و آیا

عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمی مونه

دل عاشقو شکستن شده کار این زمونه

خاطرات لب دریا دیگه از یادش نمیره

همه دنیاش زیره آب و از غم دوریش میمیره

هرگز از یادش نمیره از غم دوری میمیره

از غم دوری میمیره

دیگه از یادش نمیره

از غم دوری میمیره

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد